
روز اول
ساعت 17:30 است و ما نزدیک کرمانشاه هستیم . اگر آقا قبول کنند ، زائرشان هستیم . وقتی داشتم از دوستان خداحافظی می کردم و حلالیت می طلبیدم ، بیشتر افراد چشمهاشون پر از اشک می شد و همه التماس دعای شدید داشتند . بعضی ها قسم می دادند که یادشان باشم . هنوز حلقه های اشکی که در چشمان دوستان نقش می بست در نظرم هست . چه مسئولیت سنگینی روی دوشم حس می کنم . من با این همه ازدهام اشک چه کنم ؟ خدایا چقدر دلتنگم ...
وقتی به یکی از دوستان پیامک زدم و حال خودم را گفتم ، گفت این چشمهایشان نیست بلکه دلهایشان هست که با تو روانه کرده اند ...
روز دوم
ساعت 7:50 است و ما از شهر مرزی مهران عازم نجف هستیم . کاش زودتر برسیم .
ساعت 17:30 است و ما وارد نجف اشرف شده ایم . هتلمان نزدیک حرم مطهر آقا امیرالمومنین است .
امشب ، شب جمعه است . آقای خوبم ، مولاجان امشب دعای کمیل را در جوار حرم مطهرتان خواندیم و همچنین مناجات شما در مسجد کوفه را . مولاجان دلمان شکست و در آن باران اشک تک تک افرادی را که التماس دعا گفته بودند و یا آنها که نگفته بودند را یادکردیم . می شود روز محشر یعنی همان روز که خودتان گفته اید در مناجات "یوم یعرف المجرمون بسیماهم " یعنی روزی که مجرمان و گناهکاران از چهره هاشان شناخته می شوند ، شما هم یادما باشید و ما را شفاعت کنید ؟
روز سوم
امروز جمعه است . غروب به مسجد سهله رفتیم . چه جای با عظمتی است این مسجد . هرجایش که پا می گذاری متوجه عظمت و معنویت آن می شوی ... متوجه می شوی که مولای غایب از نظرت آنجا نماز می گذارد ... متوجه می شوی که محال است بدون گرفتن حاجت از آنجا خارج شوی ...
روز چهارم
امروز صبح به مسجد کوفه رفتیم و نماز ظهر و عصر را آنجا کامل خواندیم . 4نقطه در زمین وجود دارد که نماز انجا کامل است :
مسجدالحرام ، خانه کعبه ، زیرقبه آقا امام حسین-علیه السلام- و مسجد با عظمت کوفه . وقتی جلوی در " باب الثعبان " یعنی روبه روی محراب مولا، نشسته بودیم ، آقای عرب زبانی که به اصطلاح مرشدمان شده بود گفت :"حضرت علی –علیه السلام- فرمودند : سلونی قبل ان تفقدونی . یعنی از من سوال کنید قبل از اینکه مرا از دست بدهید . ناخوداگاه یاد آن فرد نادانی افتادم که در جواب این کلام مولا گفت : یا علی بگو تعداد موهای من چند عدد است ؟... دلم شکست .
روز پنجم
آی نجف ما داریم می رویم ...
فرصتمان تمام شد . وقتی فرصت صحبت با عزیزی تمام می شود ، تو می مانی و افسوس حرفهای نزده ات و عقده های گشوده نشده ات ... مثل نجف که وقتی فرصت زیارت مولا تمام شد ، من ماندم و دو چشم اشکبار و عقده های گشوده نشده ام .تنها دلخوشی ام این بود که به زیارت آقایم امام حسین-علیه السلام- می روم . نمی دانم در انتهای سفر دلم را باید به چه چیز خوش کنم ؟! به رفتن به سمت کجا ؟ به شهر ؟ به شهری که همه جایش بوی مصیبت می دهد و نه بوی عید ... بوی مصیبت گناه و دلی که سخت می تواند خودش را از این مصیبت دور کند ... حالا که شاید سر سوزنی پاک شده ، نمی خواهد دوباره آلوده شود ...
کاش جای کسانی بودم که امروز می ایند و همه کسانی که هر روز می ایند . هرچند که می دانم نه همت است و نه قسمت بلکه دعوت است . پس به امید دیدار ...
ساعت 13 . اینجا کربلاست ، همانجایی که پیامبری از آن رد نشد مگر آنکه بر مصائب خون خدا گریست ...
اینجا کربلاست ، همانجایی که قبلا فقط توصیفش را در نوحه ها شنیده بودی و شاید هم از زبان زائرانش . همانجایی که فکر می کنی برای گریستن حتما باید برایت نوحه بخوانند...اما غافلی از اینکه با خواندن زیارت "ناحیه مقدسه"روضه سرخود می شوی ...
روز ششم
دیروز و امروز را در جایی گذراندیم که پر است از بال و پر فرشتگان ... امروز برای کبوتران بین الحرمین ، نزدیک حرم حبیب ، دانه پاشیدم و گفتم ببین آقا دارم برای کبوتران حرمت دانه می پاشم ... یعنی این تویی که با دستان من برایشان دانه می پاشی... آقا جان می شود برای من هم دانه بپاشی ؟! می دانم آلوده ام ، می دانم از حد گذرانده ام و به قول شاعر "مرا ببخش ، مراکه خوب می دانم / که توبه کردم و آدم نمی شوم هرگز... "
وقتی در این مسیر قدم می گذاری ، حسی به تو می گوید ، ادب کن و کفشهایت را درآور ... سعی در این مسیر صوابی برابر با سعی صفا و مروه دارد و تو وقتی به این ندای درونی لبیک می گویی ، احساس می کنی در بهشت قدم می گذاری و زیر پایت فرشی از بال ملائک پهن شده است . نه دردی از پابرهنه بودن حس می کنی و نه سرمای زمین اذیتت می کند ... لذتی وصف ناپذیر دارد ...
چه کربلاست خدا جمله را نصیب کند خدا مرا به فدای شه غریب کند
روز هفتم
امروز سه شنبه است . روز اول سال ... روز سال تحویل ... روزی که به سال شمسی سالگرد عیدغدیر است . امروز از صبح که برای نماز رفتیم حرم همچنان ماندیم تا سال را در بین الحرمین آغاز کنیم ... به یاد همگی بودم . حرم علمدار خیلی خلوت شده بود و بیشتر زائران به سمت حرم حبیب رفته بودند . داشتیم سوره یس می خواندیم . مستحب است که نصف آن را قبل از تحویل سال و مابقی را بعد از آن خواندیم . در این بین دعای توسل را به یاد همه خواندم .
روز هشتم
امروز ما عازم سامراء هستیم . همانجایی که 2 امام عزیز یعنی امام هادی النقی-علیه السلام- و امام حسن عسکری-علیه السلام- و همچنین مادر گرامی عزیز غایب از نظرمان و قابله اش (عمه امام حسن عسکری-علیه السلام- )آنجا مدفون هستند ... همانجایی که این قبور مطهر ضریحی جز دیواره فیبر مانندی که با پارچه ای پوشیده شده ندارند . همانجایی که کبوترانش ، پریدن با بال خاکی را از کبوتراتن بقیع سرمشق می گیرند ... مادر خودت قبول کن این زیارت را .
امشب را قرار است در کاظمین بمانیم در جوار حرم دو امام عزیز ، امام موسی کاظم-علیه السلام- و امام محمد جواد-علیه السلام- . چقدر حال و هوای مشهد را دارد این حرم ... این حرم که آرامگاه پدر و پسر امام غریب ، خورشید خراسان ، امام رضا-علیه السلام- است . گفتم امام غریب یادم افتاد به صحبتهای امام جماعت نماز ظهر در سامراء که می گفتند " غریب کیست ؟ همه می گویند غریب امام رضا –علیه السلام- است . ولی غریب این دو امام هستند که اینجا مدفونند . اینجا شب که می شود دیگر هیچ زائری رفت و آمد ندارد . تنها کسانی که اینجا هستند ، کارگران ساختمانی اند که دارند حرم را تعمیر می کنند ... حرم امام رضا-علیه السلام- اندکی بوی غربت نمی دهد ... اما حرمین عسکرین سراسر غربت است ..."
روز نهم
امروز برای نماز صبح حرم بودیم . خیلی خوابم می آمد ولی دلم راضی نمی شد این فرصت را از دست بدهم . بعد از صبحانه راهی شدیم به سمت مرز مهران ...
.
.
.
.
می خواستم که وقف توباشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت...
امروز 5شنبه ، 3/فروردین/1391 ساعت 17:12 مرز مهران .
دوباره من و هیاهوی بی دریغ شهر ...
دوباره بارسنگین معصیت و سنگین تر از آن عادی شدن این بار ...
خدایا به حق همین 6 امام که دعوتمان کرده بودند ، خودت ما را حفظ کن ...
آمین .
تمام شد .
.
.
.
چقدر دلتنگم . احساس بیهودگی می کنم .
خدایا به حق خون خودت ، به حق حبیبمان که حرمش بوی سیب می دهد ، خودت کمکمان کن .
هزارخرقه عوض کرد روزگار
حدیث کهنه پیرهن تو پابرجاست ...
یا علی .